جدول جو
جدول جو

معنی خصم خانه - جستجوی لغت در جدول جو

خصم خانه(خَ مِ نَ / نِ)
کتخدا. خداوند خانه. (آنندراج) :
چو از دل رفت شیرین جان چه باشد
چو خصم خانه شدمهمان چه باشد.
امیرخسرو دهلوی (از آنندراج).
چون توبه ام شکستی گر نیست وجه باده
بفروش خانه من با خانه خصم خانه.
امیرخسرودهلوی (از آنندراج).
چند گوئی ز خانه کعبه
کار با خصم خانه افتاده ست.
میر حسن دهلوی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
خصم خانه
کتخدا خداوند خانه
تصویری از خصم خانه
تصویر خصم خانه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خصمانه
تصویر خصمانه
مانند دشمن، از روی دشمنی و عداوت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خم خانه
تصویر خم خانه
خانه یا سردابی که خم های شراب را در آنجا می گذارند، جایی که شراب می اندازند، کنایه از میکده، میخانه، در تصوف عالم تجلیات که در قلب است، عالم غلبۀ عشق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حرم خانه
تصویر حرم خانه
حرم سرا، اندرون سرای، اندرونی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چشم خانه
تصویر چشم خانه
خانۀ چشم، کاسۀ چشم، حفرهای که چشم در آن جا دارد، چشمدان
فرهنگ فارسی عمید
خانۀ تابستانی که با بوته های خس درست می کردند و در تابستان آب بر آن می پاشیدند تا خنک شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غم خانه
تصویر غم خانه
خانۀ غم، جایی که در آن غم و غصه بسیار باشد، غمکده، ماتمکده، کنایه از دنیا، کنایه از دل پرغم
فرهنگ فارسی عمید
خانه ای که در آن پرده های کتان می آویختند و برای خنک شدن هوا آن ها را مرطوب می کردند، خانۀ تابستانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جام خانه
تصویر جام خانه
نورگیر حمام، خانه ای که به دیوارهای آن آیینه یا شیشه نصب کرده باشند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گرم خانه
تصویر گرم خانه
جای گرم، خانۀ گرم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هم خانه
تصویر هم خانه
کسی که با دیگری در یک خانه زندگانی کند، هم آشیانه
فرهنگ فارسی عمید
(هََ نَ / نِ)
همخانه. هم مسکن. که با یکدیگر در یک جا سکونت کنند. همنشین:
از پی عدل و فضل شاهانه
گور با شیر گشت هم خانه.
سنائی.
موش، مردم را همسایه و هم خانه است. (کلیله و دمنه).
همخانه شوی به مهد عیسی
رجعت کنی از اشارت جم.
خاقانی.
حنظل از معشوق خرما میشود
خانه از همخانه صحرا می شود.
مولوی.
بخت این نکند با من سرگشته که یک روز
هم خانه من باشی و همسایه نداند.
سعدی.
کی بود جای ملک در خانه صورت پرست
رو چو صورت محو کردی باملک همخانه باش.
سعدی.
تو با دشمن نفس همخانه ای
چه دربند پیکار بیگانه ای ؟
سعدی.
حالیا خانه برانداز دل و دین من است
تا در آغوش که می خسبد و هم خانه کیست.
حافظ.
- هم خانه عیسی، هم خانه مسیح، خورشید که با عیسی در یک آسمان است. (برهان). هر دو در فلک چهارم اند به اعتقاد قدما:
نه خورشید هم خانه عیسی آمد
چه معنی که معلول و حیران نماید؟
خاقانی.
خورشید شاه انجم و هم خانه مسیح
مصروع و تب زده ست و سها ایمن از مقام.
خاقانی.
، ساکن. سکونت گزیننده:
نیست جهان را چو تو هم خانه ای
مرغ زمین را ز تو به دانه ای.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(خَ نَ / نِ)
شرابخانه. میکده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
کنایه از گنبد است. (انجمن آرا). گنبد. طاق. گنبدی پوشش چون نیم دایره. (از فرهنگ خطی). رجوع به نیم خایه شود، نیم دایره:
ز هقعۀ چو نیم خانه کمان
بنات نعش از اول بنای او.
منوچهری.
تو زیر نرگسۀ خاک دهر رنجوری
ز نیم خانه زرین گنبد مینا.
مجیر.
- نیم خانه مینا، کنایه از آسمان است. (از آنندراج) (برهان قاطع) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(گَ نَ / نِ)
خانه ای که در زیر زمین برای سکونت ایام سرما سازند. (آنندراج) ، گلخانه. محلی که برای پرورش گل و گیاه در آفتاب رو با شیشه ها میکنند و با طرزی خاص بوسیلۀ پهن یا بخاری یا لولۀ آب گرم حرارت بدانجامیدهند. محل پرورش گل در زمستان. رجوع به گلخانه شود، آنجای از حمام که زیر آن خالی است ودر آن آتش می افروزند، حجره ای مر دواسازان را که داروها در آن میخشکانند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(صَ نَ نَ /نِ)
بتخانه. بتکده. جای بت:
کسانی که از راه خدمتگری
کنند آن صنم خانه را چاکری.
نظامی.
رنگ هر گنبدی جداگانه
خوشتر از رنگ صد صنم خانه.
نظامی.
رجوع به صنم و صنم کده شود
لغت نامه دهخدا
(عَ دَ نَ / نِ)
جهان نیستی. عالم قبل از وجود، عالم بعد از وجود:
خلوت خود ساز عدم خانه را
بازگذار این ده ویرانه را.
نظامی.
هستی او تا به عدم خانه بود
نقش وجود از همه بیگانه بود.
امیرخسرو (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سِ تَ نَ / نِ)
کنایه از دنیا. (آنندراج). ستم آباد. (مجموعۀ مترادفات ص 165)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
محل زندگی خوک. جایی که خوک را در آن نگاهداری می کنند:
بیت المقدس است دل تو بنور دین
وه تا نه خوک خانه کند کافر فرنگ.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(خَ شَ نَ / نِ)
خانه ای که ازنی بوریا سازند. (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، خانه ای که بر در و پنجرۀ آن خارشتر بندند و آب بر آن پاشند تا هوا و نسیم سردبدرون آن آید. (ناظم الاطباء) (از آنندراج) : همی بینیم که مردمان مرگرمای سخت را بشتافتن بخانه ها و زمین کنده و خشن خانه ها و خوردن طعامها و شراب که حرارت طبیعی را از تراکیب مردم دفع کند... دفع همی کنند. (جامعالحکمتین ص 71 از حاشیۀ برهان قاطع)
لغت نامه دهخدا
(خِ نَ / نِ)
خانه ای که از خشت بنا شده باشد:
شه در این خشت خانه خاکی
خشت نمناک شد ز غمناکی.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(خِ / خَ مَ نَ / نِ)
انبار خرمن. محلی که خرمن را در آنجا جمع می کنند. خرمنگاه. صبره
لغت نامه دهخدا
تصویری از خمخانه
تصویر خمخانه
شرابخانه، میکده، میخانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خصمانه
تصویر خصمانه
دشمنانه، دشمن وار
فرهنگ لغت هوشیار
جائی که از آگاهی و احوال و حرکات بروج و ستارگان و ماهواره ها و کشتی های فضائی با دستگاههای دقیق مشغول بکار باشند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حرم خانه
تصویر حرم خانه
اندرونی، سرای
فرهنگ لغت هوشیار
دو یا چند تن که در یک خانه سکونت دارند (نسبت بهم) : کی بود جای ملک در خانه صورت پرست رو چو صورت محو کردی با ملک همخانه باش، (سعدی)، شوهر ، زن زوجه، یار رفیق. یا هم خانه (همخانهء) مسیح. آفتاب (زیرا بعقیده قدما آفتاب در آسمان چهارم است که مقر عیسی باشد)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صنم خانه
تصویر صنم خانه
صنم کده: بتکده شمنخانه بتکده بتخانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غم خانه
تصویر غم خانه
سوکخانه اندوهکده
فرهنگ لغت هوشیار
خانه ای که در زیر زمین برای سکونت در ایام سرما سازند، محلی که برای پرورش انواع گل و گیاه در آفتاب رو سازند و دیوار ها و سقف آنرا از شیشه کنند گلخانه، جایی از حمام که زیر آن خالی است و در آن آتش افروزند، حجره ای که دارو سازان دارو ها را در آن خشکانند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خصمانه
تصویر خصمانه
دشمن گونه
فرهنگ واژه فارسی سره
جفت، زن، زوجه، همسر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اندرون، اندرونی
متضاد: بیرونی، حرم، حرمسرا
فرهنگ واژه مترادف متضاد
از توابع میان دو رود ساری که تپه ای به همین نام در آن واقع
فرهنگ گویش مازندرانی